اشعار هما میرافشار

گلپونه ها


گلپونه های وحشی دشت امیدم ، وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای ، تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
****

گلپونه های وحشی دشت امیدم ، وقت جداییها گذشته
باران اشکم روی گور دل چکیده
بر خاک سرد و تیره ای پاشیده شبنم
من دیده بر راه شما دارم که شاید
سر بر کشید از خاکهای تیره غم
****

من مرغک افسرده ای بر شاخسارم
گلپونه ها ، گلپونه ها چشم انتظارم
میخواهم اکنون تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام ، دیوانه ام ، آزرده جانم
****

گلپونه ها ، گلپونه ها ، غمها مرا کشت
گلپونه ها آزار آدمها مرا کشت
گلپونه ها نا مهربانی آتشم زد
گلپونه ها بی همزبانی آتشم زد
****

گلپونه ها در باده ها مستی نمانده
جز اشک غم در ساغر هستی نمانده
گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست
همدرد دل ، شبها بجز فریاد من نیست
****

گلپونه ها آن ساغر بشکسته ام من
گلپونه ها از زندگانی خسته ام من
دیگر بس است آخر جداییها خدا را
سر برکشید از خاکهای تیره غم
****

گلپونه ها ، گلپونه ها من بیقرارم
ای قصه گویان وفا چشم انتظارم
آه ای پرستوهای ره گم کرده دشت
سوی دیار آشناییها بکوچید
با من بمانید ، با من بخوانید
****

شایــــــــد که هستی را ز سر گیرم دوباره
شایــــــــد آن شور مستی را ز سر گیرم دوباره


هما میر افشار




این دل شکسته بهتر

رفتی دلم شکستی ، این دل شکسته بهتر
پوسیده رشته عشق ، از هم گسسته بهتر

من انتقام دل را هر گز نگیرم از تو
این رفته راه نا حق ، در خون نشسته بهتر

در بزم باده نوشان ای غافل از دل من
بستی دو چشم و گفتم ، میخانه بسته بهتر

چون لاله های خونین ریزد سر شگم امشب
بر گور عشق دیرین ، گل دسته دسته بهتر

آیینه ایست گویا این چهره ی غمینم
تا راز دل ندانی ، در هم شکسته بهتر

فرسوده بند الفت ، با صد گره نیرزد
پیمان سست و بیجا ، ای گل ، نبسته بهتر

گر یادگار باید از عشق خانه سوزی ...
داغی هما بسینه ، جانی که خسته بهتر


هما میر افشار




 وقتی که سیم حکم کند،زر خدا شود
وقتی دروغ داور هر ماجرا شود
وقتی هوا-هوای تنفس،هوای زیست-
سرپوش مرگ بر سر صدها صدا شود
وقتی در انتظار یکی پاره استخوان
هنگامه یی زجنبش دمها به پا شود
وقتی که سوسمار صفت،پیش آفتاب
یک رنگ،رنگها شود ورنگها شود
وقتی که دامن شرف ونطفه گیر شرم
رجاله خیز گردد .پتیاره زا شود،
بگذار در بزرگی این منجلاب یاس
دنیای من به کوچکی انزوا شود


هما میرافشار




می رود غافل از اندیشه ی من

می رود تا ببرد از یادم

چون نسیمی که به خاشاک وزد

می رود تا بدهد بر بادم

بال بشکسته و پا در زنجیر

می کند از قفسم آزادم

می گریزد ز برم همچون عمر

نشنود تا ز قفا فریادم

 

وای بر این دل دیوانه ی من

 

اشک خون می شود و می ریزد

در دل خسته ی پر آذر من

در دلم آتش و خون می جوشد

بغض ره بسته به چشم تر من

شمع شام سیهم می خندد

بر پیشانی و  بر پر پر من

ز آسمان دل غمگینم آه

چون شهابی گذرد اختر من

 

نفسم زین همه غم می گیرد

 

از من ای هستی من دور مشو

که مرا بی تو تمنائی نیست

به خدا غیر تو ای راحت جان

در دلم بهر کسی جایی نیست

جز تمنای دو چشم سیهت

در دلم حسرت مینائی نیست

قطره ی اشکم و جز سینه ی تو

منزلم در دل دریایی نیست

 مبر از خاطر خود یاد مرا   


هما میرافشار 



چه سود گر بگویمت؟

که شام تا سحر نخفته ام

و یا اگر دمی بخواب رفته ام

ترا به خواب دیده ام                                          

...

چه سود گر بگویمت ؟

که بی تو با خیال تو

بمی پناه برده ام

و نقش آن دو چشم قصه گو

به جام پر شراب دیده ام

...

چه سود گر بگویمت ؟

که دوریت چو شعله های تند تب

به خرمن وجود من

شراره های درد آن زبانه ها

بنای این دل رمیده را

ز بن خراب دیده ام

...

چه سود گر بگویمت ؟

که بی تو کیستم و چیستم

که بحر پر خروش من توئی

و ساحل صبور و بی فغان منم

و من درون موجهای سر کشت

تمام هستی و وجود خویش را

چو یک حباب دیده ام

...

چه سود گر بگویمت؟

که من ز دوری تو هر نفس

چو شمع آب می شوم

و اشکهای گرم من

به دامن شب سیاه می چکد

و من میان قطره های چون بلور آن

محبت تو را چون نقش سرد آرزو

به روی آب دیده ام

...

چه سود گر بگویمت؟

تو را به خواب دیده ام

و یا که نقش روی تو

به جام پر شراب دیده ام؟

...

تو یک خیال دور بیش نیستی

 و دست من به دامنت نمی رسد

تو غافلی و من تمام می شوم

و دیدگان پر ز راز من

هزار بار گفته با دلم:

که من سراب دیده ام

که من سراب دیده ام 


هما میرافشار



برای آشنایی به ترانه شناسی این ترانه سرای ایران زمین می تونین به لینک زیر برین 

لینک مورد نظر

فرافکنی ...

سیاستمدار و دولتمرد ناموفقی که ناکامی ها و عملکردهای نادرست خود را نتیجه ی مداخله های بیگانگان و توطئه ی دشمنان بداند ، دچار عارضه ی فرافکنی است

در عالم سیاست ، شکل افراطی و بیمارگونه ی فرافکنی را می توان در طرز تفکر کسانی یافت که ، نظیر دایی جان ناپلئون ، همه ی رویدادها و حوادث ، حتی اتفاقات جزئی مربوط به خود ، را ناشی از مداخله و توطئه انگلیسی ها و عمال آنها به طور اخص یا بیگانگان به طور اعم تصور کند ...

 - به نقل از دکتر احمد کتابی درکتابفرافکنی در فرهنگ و ادب فارسی