کوه پرسید ز رود
زیر این سقف کبود
راز ماندن در چیست؟
گفت:در رفتنِ من
کوه پرسید:و من؟
گفت در ماندنِ تو
بلبلی گفت:و من؟
خنده ای کرد و گفت:
در غزل خوانی تو
آه از آن آبادی
که در آن کوه رَوَد
رود مرداب شود
و در آن بلبل سرگشته سرش را به گریبان ببرد
و نخواند دیگر
من و تو،بلبل و کوه و رودیم
راز ماندن جز،در خواندن من،ماندن تو،رفتن یاران سفر کرده یمان نیست.بدان!
متاسفانه نام شاعر رو نمی دونم
شب آرامی بود
میروم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیهاش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم میگفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمدهایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه میگردد؟
هیچ!!!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطرهها میماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا میماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدنهاست
زندگی، پنجرهای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندیست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهیها داد
زندگی شاید آن لبخندیست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیاتست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهاییست
من دلم میخواهد
قدر این خاطره را دریابیم
زنده یاد سهراب سپهری
در کنـــــــــــج دلــم عشق کســی خانــــه ندارد
کـــس جـای در ایــن خــانه ی ویــــرانه نــــدارد
دل را به کــــــــف هــر کــه نهـــــم باز پس آرد
کـس تاب نگهــــــــــداری دیـــــوانه نـــــدارد
در بـزم جهـــان جــز دل حســـرت کـش ما نیـست
آن شمــــع که می ســــوزد و پــروانـــه نـــــدارد
گفتــــم مــه مــن از چــه تـو در دام نیفتـــــــی
گفتــــــا چـــه کنــم دام شمـا دانـــــه نـــــدارد
ای آه مکـــش زحمـــــت بیهــوده چه تاثیــــــــر
راهــــــی به حــــریم دل جـــانانـــــه نـــــدارد
در انجمــــــن عقـــــل فــــروشــان ننهــم پــای
دیــــوانــه ســر صحبــــت فــرزانــــه نـــــدارد
از شــــاه و گــدا هــر کـه در ایــن میـکده ره یافـت
جــز خون دل خـــویــش به پیمـــــــانـه نـــــدارد
تا چنـــــد کنـــی قصـــه ی اسکنــــــــدر و دارا
ده روزه ی عمـــــــــر این همـه افســانـــه نــــــدارد
شادروان حسین پژمان بختیاری
انگشتانم از سرما
سوزن سوزن می شوند
و
نگاهم
از گرمای آفتاب می سوزد
شاید، روزی ابری ببارد
که از بارش آن،
تمام سوزن های دنیا
برای درز گرفتن آفتاب قدم بردارند
از " پروانه فتاحی طاری"
از دل درمانده من غصه ها را خط بزن
پا به پای من بیا و رد پا را خط بزن
رد شو از مرز دوراهی ها و تردیدت شبی
یا، ولی، اما، اگر، آیا، چرا را خط بزن
یا کنار من بمان و دور دنیا خط بکش
یا بکش دست از من و این ماجرا را خط بزن
هم صدا با من بمان و عشق را فریاد کن
از غزل ها واژه های بی صدا را خط بزن
می رسد بی تو به آخر راه بی پایان عشق
لحظه ای همت کن و این انتها را خط بزن
شاعرمعاصر " سیامک نوری خلیفه ده "
خستهام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بال های استعاری
لحظههای کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین، پلههای رو به پایین
سقف های سرد و سنگین، آسمان های اجاری
با نگاهی سرشکسته، چشم هایی پینهبسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشمانتظاری
صندلی های خمیده، میزهای صفکشیده
خندههای لب پریده، گریههای اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسههای بیخیالی، صندلی های خماری
سرنوشت روزها را روی هم سنجاق کردم
شنبههای بیپناهی، جمعههای بیقراری
عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد ، باری
روی میز خالی من، صفحهی باز حوادث:
در ستون تسلیتها نامی از ما یادگاری
" قیصر امین پور "