چند شعر از مری اولیور

چند شعر از مری اولیور


ترجمه: هنگامه کسرائی

مری اولیور در شهر کوچکی در اوهایو متولد شد. اولین کتاب شعرش را در سال ۱۹۶۳ در ۲۸ سالگی منتشر نمود. جوایز زیادی را طی سال ها سرودن از آن خود کرد . چهارمین کتاب او به نام آمریکائی بدوی در سال ۱۹۸۴ جایزۀ ادبی ی پولیتزر را دریافت کرد.

وی ریاست کارگاه های زیادی را به عهده گرفته و در کالج و دانشگاه های بسیاری از جمله کالج بنینگتن تدریس کرده است؛ جائی که بعد از کارترین اوزگود فاستر کرسی استادی را تصاحب کرد.

مری اولیور در حال حاضر در شهر کوچکی در جنوب شرقی ماساچوست زندگی می کند.


امروز


امروز من پایین پرواز می کنم

بی حتی سخنی

بگذار تا طلسم ِبلندپروازی ها همه به خواب فرو رود.

دنیا همان راهی را ادامه می دهد که باید ،

زنبورها در باغ وز وز می کنند ،

ماهی می جهد، پشه ها بلعیده می شوند.

و روز همین طور ادامه می یابد.

من اما امروز را مرخصی می گیرم.

ساکت مثل ِ یک پر.

آرام و سست حرکت می کنم اگرچه

واقعن از جاده زیبائی عبور می کنم .

سکوت. یکی از درها

بازسوی معبد.


Today

Today I’m flying low and I’m

not saying a word

I’m letting all the voodoos of ambition sleep.

The world goes on as it must,

the bees in the garden rumbling a little,

the fish leaping, the gnats getting eaten.

And so forth.

But I’m taking the day off.

Quiet as a feather.

I hardly move though really I’m traveling

a terrific distance.

Stillness. One of the doors

into the temple.


من به ساحل می روم


صبح سوی ساحل می روم

و امواج دریا در آن ساعت روز

سوی ساحل می آیند یا دور می شوند ،

و من می گویم آه ، من بدبختم

من چه می خواهم––

چه باید بکنم ؟ و دریا

با صدای زیبایش می گوید:

معذرت می خواهم ، من باید به کارهایم برسم.


I go down to the shore in the morning

and depending on the hour the waves

are rolling in or moving out,

and I say, oh, I am miserable,

what shall—

what should I do? And the sea says

in its lovely voice:

Excuse me, I have work to do


.”


پس از آنکه در معبد طلایی از پله ها می افتم


لحظه ایی نتوانستم چند کلمه ایی را به یاد آورم

واژه هایی را که نیاز داشتم

و ماتم زده و سوگوار گفتم : کجایید

دوستان ِ محبوبم ؟


After I Fall Down the Stairs 

At the Golden Temple

For a while I could not remember some word

I was in need of,

and I was bereaved and said: where are you,

beloved friend?


سه چیز که باید به خاطر سپرد

تا هنگامی که می رقصی

می توانی

قوانین را بشکنی .

گاه شکستن ِ قوانین فقط بسط ِ قوانین است 

گاه هیچ قانونی وجود ندارد.


Three Things to Remember by Mary Oliver

As long as you’re dancing, you can

break the rules.

Sometimes breaking the rules is just

extending the rules.

Sometimes there are no rules.


شعر ِ یک دنیا


امروز صبح

یک لک لک سفید ِ زیبا

روی آب شنا می کرد

و سپس سوی آسمان ِ این دنیا

همان دنیایی که

ما همه به آن تعلق داریم

جایی که همه چیز

دیر یا زود

بخشی از هر چیز دیگر می شود

همان اندیشه ایی که سبب شد احساس کنم

برای لحظه ایی

خودم واقعن زیبا هستم .


Poem Of The One World


This morning

the beautiful white heron

was floating along above the water

and then into the sky of this

the one world

we all belong to

where everything

sooner or later

is a part of everything else

which thought made me feel

for a little while

quite, beautiful, myself.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.