چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم
تمبر و پاکت هم هست
و یک عالمه حرف
کاش کسی جایی منتظرم بود...
"ساره دستاران"
این روزها
حال و هوای خوبی دارم
صبحها
سنجابی از در و دیوار دلم بالا میرود
شبها
دلفینها در خوابهایم شنا میکنند
این روزها حال و هوای خوبی دارم
اما من به پایان چیزهای خوب مشکوکم
میترسم چشم باز کنم
از سنجابم پوست گردویی مانده باشد
دلفینها در خوابهایم خودکشی کرده باشند
"ساره دستاران"
از کتاب: دلفینها در خوابهایم شنا میکنند
هر روز
غرق میشوم
در این شهر بی دریا
و شب
خودم را بالا میکشم
روی تخت خواب
با صدفهایی در دستم
و تکههای تور
چسبیده به تنم
"ساره دستاران"
همصحبتهای خوبی هستند
حیف که فقط گوش میکنند
شمعدانی و حُسن یوسف و کاکتوسها
"ساره دستاران"
راه میروم
راه میروم
راه میروم
دلم اینقدر پُر است
که زمین به سمت قلب من کج میشود
حالم
تعادل خیابانها را به هم میزند
گاهی چیزی در من وارونه میشود
مثل وارونگی هوا
و همه چیز را به تعطیلی میکشاند
"ساره دستاران"
خیابانهای شهر
دیگر مرا به جایی نمیرسانند
روی قدمهایم سنگینی میکنند
روی پلکهایم
لطفا این قدر بوق نزنید!
این جنازه از خواب میپرد.
"ساره دستاران"