یغما گلرویی روز 6 مرداد 1354 در بیمارستان مهر شهرستان ارومیه متولد شد . مادرش نسرین آقاخانی ، پدرش هوشنگ گلرویی و خواهری بزرگ تر از خود به نام یلدا داشت . وقتی که یک ساله بود ، خانواده به تهران نقل مکان کرد . دوران دبستان را در دبستان محمد باقر صدر و دورهی راهنمایی را در مدرسه طالقانی گذراند . دوران دبیرستان را در مدرسه مطهری گذراند . سال دوم دبیرستان به خاطر درگیری با ناظم مدرسه دو سال از تحصیل محروم شد . از آن سال ها شعر و شاعری را آغاز کرد و در یک دبیرستان شبانه شروع به تحصیل کرد . در آن سال ها بدلیل دیوارنویسی به مدت چند هفته دستگیر شد و تا شش ماه اجازه خروج از تهران را نداشت . در سال 1375 نخستین مجموعه شعر خود را به نام بمان ! نماند منتشر کرد . نخستین ترانه های خود را با خوانندگی حمید طالب زاده ضبط کرد . سال 1378 دومین مجموعه شعر خود را با نام مگر تو با ما بودی را منتشر کرد . در این سال شعر بلند قصه باغ پسته را سرود . او در حال حاضر به فعالیت های خود در عرصه شاعری ،ترانه نویسی و مترجمی ادامه می دهد .
ـ این مجسّمهی عاج خیلی قشنگه ! نه؟
ـ آره ! قشنگه !
وقتی ندونی عاجش
مالِ بزرگترین فیلِ کنگو بوده ،
وقتی ندونی شیکارچیا
گولّهی اوّلُ تو چشمِ فیلی که صاحبش بوده خالی کردن ،
وقتی ندونی بچّهی اون فیل
خرطومِ کوچیکشُ رو صورتِ خونیِ پدرش کشیده وُ
یه قطره اشک از چشای خاکستریش سُر خورده پایین ،
وقتی ندونی که جُفتش
اونقدر پای نعشش ضجّه زده
که خودشم مُرده...
اون وقته که این مجسّمه عاج
خیلی قشنگ به نظر میاد !
خیلی قشنگ...
یغما گلرویی
تا اونجا که یادم میاد
آخرِ تمومِ قصههای مادربزرگ ،
دیوِ تنوره میکشیدُ
پهلوونِ با دخترِ شاپریون میرَف دَدَر !
اما تو کتابِ تاریخِ دبستانِ ما ،
حتا یه پهلوون نبود که به دیوِ بگه :
خَرِت به چَند ؟
تَنِ پاره پارهی این وطنِ ننه مُرده
همه جور تیغی رُ به خودش دید !
از ساطورِ اسکندر گرفته تا قدارهی چنگیز ،
از نیزهی تیمورْ چُلاق گرفته تا هلالِ شمشیرِ بیابونْگَرد !
تاریخی که جهان گُشاش
یه دیوونهی نادرْ نام باشه وُ
سَردارش یه آغامحمدخان ،
به کفرِ ابلیسم نمیاَرزه !
اما فکرشُ بکن :
اگه مادربزرگْ کتابِ تاریخُ نوشته بود
حالا رو فرشِ طلاْکوبِ بهارستان نشسته بودیمُ
با چه کیفی اونُ میخوندیم !
فکرشُ بکن !
یغما گلرویی
یه تفنگْ تو دستشه ،
اما از عدالتُ آزادی حرف میزنه !
هیشکیاَم اَزَش نمیپُرسه :
ما دُمِ خروسُ باور کنیم ،
یا قسم خوردنِ روباهُ ؟
یکی نیس بِهِش بگه :
آخه آدمِ ناحسابی !
اگه یه قطره از خونِ پینوکیو تو رَگای تو بود که تا حالا
دماغت پوزِ دیوارِ چینُ زده بود !
پَس یه دَم اون دَهَنِ گاله رُ ببندُ به جاش
چشمای باباغوریتُ وا کن تا ببینی ،
اَبرای سیا
هنوزم خون گریه میکنن !
یغما گلرویی
بعیدتَرین رؤیاها هم حقیقت دارن !
حتا اگه تعریف کردنِ بعضیاشون ،
سَرِ آدمُ به باد بده !
رؤیای بچهگیِ پاسبونِ سَرِ چهاراه
داشتنِ یه سوت سوتک بوده ،
ناظمِ دبستانِ ما
دلش میخواسته هیتلر بشه ،
بعضی وقتا ،
فکر کردن به آفتاب
آدمُ بیشتر از خودِ آفتاب گرم میکنه !
یغما گلرویی
زانو نمیزنم ،
حتا اگه سقفِ آسمون ،
کوتاهتر از قدِ من باشه !
زانو نمیزنم ،
حتا اگه تمومِ این ترانهها ،
مثِ زوزهی یه سگ
رو به بادِ بیخبر باشن !
زانو نمیزنم ،
حتا اگه تمومِ مردمِ دنیا
رو زانوهاشون راه بِرَن !
منْ
زانو نمیزنم !
یغما گلرویی
تنها درخواستش یه نَخ سیگار بود !
یه سیگارْ
به اندازهی آرزوهای تمومِ آدما !
یه سیگارْ
که سهمِ اون از تمومِ زندگی باشه !
سَرجوخهی چاقُ چلّهی جوخه
با دَستای پَشمالوش
یه سیگار از جیبِ لباسِ اَرتشیش در آورد
گوشهی لَبای اون گذاشتُ آتیش زَد !
کی میدونه سیگار کشیدن با دَسّای بَسّه چه حالی داره ؟
چِش تو چِشِ اون دَوازده نفری که رو به روش وایساده بودن ،
چَن تا پُکِ عمیق به سیگار زَدُ
انداختش رو زمین !
بعد همون طور که دود از دَهَنِش در میاومد گُفت :
من حاضرم !
لولهی تُفنگا که غُریدن ،
اون سیگارِ ناتمومِ روی زمین
هنوز روشن بود...
یغما گلرویی
سلام و عرض خسته نباشید...واقعا جالب بود برام این سروده های زیبا...لینکتون کردم...ممنون میشم به وبلاگ منم سر بزنین...موفق باشین...