سعید بیابانکی متولد سال 1347 در خمینی شهر می باشد . او تحصیلات خود را در رشته ی مهندسی کامپیوتر در دانشگاه اصفهان گذرانده و دارای دو فرزند و ساکن اصفهان است . وی از سال 1364 به صورت جدی به شعر پرداخته و هم اکنون در حوزه ی هنری تهران سردبیر سایت واحد ادبیات و مسئول انجمن شعر طنز حوزه هنری است . وی با نشریاتی از جمله جام جم ، همشهری و فصل نامه ی شعر حوزه ی هنری همکاری دارد . بیابانکی سه کتاب شعر به نام های رد پایی بر برف (سال 69 انتشارات حوزه ی هنری) ، نیمی از خورشید (سال 76 انتشارات همسایه در قم) ، نه تورنجی نه اناری (سال 82 انتشارات نقش مانا اصفهان) به چاپ رسانده و در زمینه ی شعر کودک نیز پنج کتاب دارد . او اولین معلم خود را سرایدار دوران مدرسه ی خود می داند که شاعر بوده و استعداد ایشان را شناخته و به او در این وادی کمک نموده است . شاعرانی مانند سیمین بهبهانی ، فروغ فرخزاد ، حسین منزوی ، محمد بهمنی ، قیصر امین پورو سهراب سپهری در شعر او تأثیرگذار بوده اند . بیابانکی بیشتر شعر کلاسیک بالاخص غزل ، رباعی و ... سروده و کمتر به شعر سپید پرداخته است ، ترانه های او نیز اجرا و پخش شده است و تسلط خوبی هم در شعر طنز دارد بطوری که مسئولیت انجمن های ماهانه شعر طنز در حوزه ی هنری تهران بر عهده ی اوست . او خود را فردی پرانرژی ، شاد و شاعری حاضرجواب می داند .
یک روز از بهشتت
دزدیده ایم یک سیب
عمری است در زمین ات
هستیم تحت تعقیب
خوردیم در زمین ات
این خاک تازه تاسیس
از پشت سر به شیطان
از روبرو به ابلیس
از سکر نامت ای دوست
با آن که مست بودیم
مارا ببخش یک عمر
شیطان پرست بودیم
حالا در این جهنم
این سرزمین مرده
تاوان آن گناه و
آن سیب کرم خورده
باید میان این خاک
در کوه و دشت و جنگل
عمری ثواب کرد و
برگشت جای اول
سعید بیابانکی
ما را به یک کلاف به یک نان فروختند
ما را فروختند و چه ارزان فروختند
اندوه و درد ازاین که خداناشناس ها
ما را چقدر مفت به شیطان فروختند
ای یوسف عزیز ! تو را مصریان مرا
بازاریان مومن ایران فروختند
یک عده خویش را پس پشت کتاب ها
یک عده هم کنار خیابان فروختند
بازار مرده است ولی مومنین چه خوب
هم دین فروختند هم ایمان فروختند
بازاریان چرب زبان دغل به ما
بوزینه را به قیمت انسان فروختند
وارونه شد قواعد دنیا مترسکان
جالیز را به مزرعه داران فروختند !
حاج قربان علی سلام علیک
پسر جان علی سلام علیک
نام بنده غلام می باشد
خدمتم هم تمام می باشد
رشته ام هست کارگردانی
ولی از منظر مسلمانی
چند سالی است در بلاد فرنگ
طی یک ارتباط تنگاتنگ
با اجانب شبانه محشورم
چه کنم از بلاد خود دورم
دشمنم با سکانس های لجن
مرگ بر سینمای مستهجن
راستی از دهاتمان چه خبر
از رفیقان لاتمان چه خبر
گاوها و خرانتان خوبند؟
همسر و دخترانتان خوبند
چه خبر از نگار من گلنار
لعبتی زیر چادر گلدار
یاد آن چشم های نیلی او
طعم لب های زنجفیلی او….
اخوی ها چطور می باشند
باز هم تخم کینه می پاشند؟
عمه ها خاله ها همه خوبند
گاو و گوساله ها همه خوبند
راستی حال درد سر دارید
از سیاست شما خبر دارید ؟
از شب و شعر و شاعری چه خبر؟
راستی از جزایری چه خبر؟
نان سر سفره ها فرستادند
راستی پول نفت را دادند؟
کسی آنجا نیوز می خواند
افتخاری هنوز می خواند ؟
خادم این بار کشتی اش رابرد
حسنی کوله پشتی اش را برد ؟
رفته آیا به سمت بهبودی
حرکات سهیل محمودی !
*
درج این نکته هست قابل ذکر
نیستم بنده هیچ روشنفکر
گرچه من چارقل نمی خوانم
شاملو هم به کل نمی خوانم
شعراهل قبور هم ایضا
بوف بینا و کور هم ایضا
من مجلات زرد می خوانم
من سگ ول نگرد می خوانم
کار کی با براهنی داریم
ما که نسرین ثا منی داریم
خاتمی ماتمی مرا سننه
یا کیارستمی مرا سننه
گاه و بیگاه سینما بد نیست
اندکی حاتمی کیا بد نیست
سینمای یه قل دو قل خوب است
ایرج قادری به کل خوب است
رشته ی من زبیخ و بن الکی است
عشق من سینمای ده نمکی است
جان من حرف مفت را ول کن
فکرما باش و فکراین دل کن
چه قدر صاف و ساده اید هنوز
شوهرش که نداده اید هنوز
پس پریشب باهاش چت کردم
جان قربان علی غلط کردم
به خدا وب نداشتیم اصلا
عربی می نگاشتیم اصلا
انت فی قلبی ایها الگلنار
فقنا ربنا عذاب النار
حبک فی عروق در جریان
همه حتی الورید و الشریان
انت فی چادری شبیه هلن
فتشابه به صوفیای لورن
عشق ما هست سمعی و بصری
به خدا عین حوزه ی هنری
من هم اینجا به کار مشغولم
در پی جمع کردن پولم
رانت خواری نمی کنم اصلا
خرده کاری نمی کنم اصلا
گرچه این سرزمین پراز کفر است
به خدا آک مانده ام در بست
یادتان هست در شلوغی ها
با زنان دست داد آن آقا ؟
همه جا داشت بل بشو می شد
مملکت داشت زیر و رو می شد
گرچه این زن عزیز شد دستش
ولی آن مرد جیز شد دستش
نامه اینجا به بعد شطرنجی است
به گمانم که قا فیه گنجی است …!
*
بگذریم از دهات می گفتیم
از خر مش برات می گفتیم
راستی جان علی خرش زایید
کل حسن زن برادرش زایید؟
چه خبر از صفای گندمزار
نه ولش کن دوباره از گلنار
بنویسیم و حال و حول کنیم
وقت آن است ما قبول کنیم
مملکت زوج خوب می خواهد
زن و مردی بکوب می خواهد
دست در دست هم نهند زیاد
میهن خویش را کنند آباد
هی به همدیگر اعتماد کنند
جمعیت را فقط زیاد کنند
بعد هم با جناب عزراییل
بشتابند سوی اسراییل
همه در دست شاخ افریقا
یورش آرند سمت امریکا
هرکجا که صلاح می دانند
میخ اسلام را بکوبانند
غرض از این بیاض طولانی
دو کلام است و نیک می دانی
مادرم می رسد به خدمتتان
هم سلامی و هم زیارتتان
گفته ام حلقه ای بیارد او
سنگ بر بافه ای گذارد او
تا غلام از فرنگ برگردد
مهر گلنار بیشتر گردد
چند خطی برای من کافی است
حاج قربان زیاده عرضی نیست ….
*
اول نامه ام به نام خدا
هست قربان علی غلام خدا
جانم اینجا که نامش ایران است
کارگردان شدن که آسان است
ای جوان جعلق بیعار
رفته ای در دیار استکبار؟
با توام ای جوان دختر باز
پسر صادق سماور ساز
ازهمان ابتدا شناختمت
تو بگو از کجا شناختمت
نامه ات چون نداشت بسم الله
گفتم این هست کافری گمراه
تو اگر شاملو نمی خوانی
اسم اورا چطور می دانی
اسم اورا نبر که کافربود
تو گمان می کنی که شاعر بود
گرکه مهمان به خانه ارد او
دشنه در دیس می گذارد او
جان من میهمان حبیب خداست
تازه او اسم خانمش آیداست
توی ایران ادیب خیلی هست
مثلا مهدی سهیلی هست
آن همه شعرهای با مفهوم
نوربارد به قبر آن مرحوم
تو درآن سوی تنبلی کردی
انقلابات مخملی کردی
با توام ای جوان مسئله دار
دست از روستای ما بردار
درس پر زرق و برق می خوانی
رفته ای غرب و شرق می خوانی
تربیت رفته پاک از یادت
حاجی ام هست جد و ابادت
من همان مشتی ام و می باشم
من به زخمت نمک نمی پاشم
حیف گلنار من که با توی خر
بشود در فرنگ هم بستر
رفته ای توی " روم" نصف شبی
تازه بلغور می کنی عربی
من از این روستا اگر برهم
عربی هم به تو نشان بدهم
می فرستم تو را به رسم ادب
هدیه ی کوچکی مناسب شب
می گذارم به جعبه ای گلدار
چند صابون خوشگل گلنار
هیچ جایت نمی زند شوره
هست این هدیه چند منظوره
راستی دختر چو دسته گلم
تر گل و ورگل و تپل مپلم
فکر یک اب و نان بهتر کرد
رفت از این روستا و شوهر کرد !
به من نیگا نکن آهای برادر
خودت مگه نداری خار و مادر !
ماه و مگه تو نیمه شب ندیدی
می خوای بگی تو خط لب ندیدی؟
صورت من یه کم اناری شده
یه ریزه هم بتونه کاری شده
امل بی سواد ژل ندیده
دهاتی خنگ ریمل ندیده
تقصیر خیاطای رو سیاهه
مانتوی من اگه یه کم کوتاهه
امون از این شهر مقرراتی
موارد فجیع منکراتی
تو کوچه و تو سلف و دانشکده
سهم من از خوشگلی نیم درصده
خوشگلی تو خونه هم چه فایده
مهمونی شبونه هم چه فایده
بابام که عاشق چشام نمی شه
عاشق لرزش صدام نمی شه
برادر پلاسم ام همین طور
دوستای بی کلاسم ام همین طور
فقط می مونه کوچه و خیابون
برای عرضه ی قشنگی یامون
آهای مدیر پاک با سیاست
من کجا و اماکن و حراست ؟
هم انقباضیه هم انبساطی
کمیته ی مخوف انضباطی
نذار که دلتنگی مو هی کش بدم
خوشگلی مو کجا نمایش بدم
حیفه جوونامون پسر بمیرن
کاری کنین جوونا زن بگیرن ....!