اشعار ناب ...

آدمهایی هستند که شاید کم بگویند دوستت دارم
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را 
بهشان خرده نگیرید 
این آدمها فهمیده اند دوستت دارم 
حرمت دارد 
مسئولیت دارد
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی 
دوست داشتن واقعی را میفهمی 
میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی ، تا تو شاد باشی 
آزارت نمیدهد ، دلت را نمی شکند 
من این دوست داشتن را می ستایم 

زویا پیرزاد



یک روز ما از هم جدا خواهیم شد غمناک 
یک روز من در شهر احساس تو خواهم مرد 
یک روز آن روزیکه نامش واپسین دیدار ما باشد 
تو بر صلیب شعر من ، مصلوب خواهی شد 
آن روز ما از هم گریزانیم 
آن روز ما ، هر یک درون خویشتن ، یک نیمه انسانیم 
آن روز چشم عاشقان در ماتم عشقی که می میرد 
خاموش ، گریانست 
آن روز قلب باغ ها در سوگ گلبرگی که می افتد 
بی تاب ، لرزانست

فرخ تمیمی




وقتی حواست نیست
زیباترینی
وقتی حواست هست
فقط زیبایی
حالا حواست هست ؟

وقتی حواست نیست
در من مانده ‌ای
وقتی حواست هست
با من مانده ‌ای
حالا حواست هست ؟

وقتی حواست هست
به خاطره راه می ‌دهی
وقتی حواست نیست
به راه خاطره می ‌دهی
حالا حواست هست ؟

از تو به تو می ‌گریزم
و حواسم نیست
که تیرگی در من است
از دور می ‌آیم
نزدیک می ‌شوم
و حواسم نیست
که نزدیکی دور است

تنهایی ‌ات غم‌ آور است
و حواسم نیست
که نگاهت به تنهایی ‌ام نیست

میان حواست
و بی‌ حواسی‌ ات
خط لرزانی ‌ست
حواس من

به راهی رسیده ‌ام
که دیرزمانی ‌ست از آن گذشته ‌ای
و حواسم نیست
که عمری ‌ست در راهم

در آستان هزار در به انتظار توام
و حواسم نیست
که تنی هزار پاره دارم

نرم می ‌بارم
بر چتری بی ‌عاشق
و حواسم نیست
که جای دیگر سیل می ‌شوم

سعید عقیقی



به مرگ افکــار توی سرم فکر می کنم
به گونه های خیس و ترم فکر می کنم
تمـــام شبــــم را به زور مـــی خوابــــم
به خــــواب قبـل سحـــرم فکر می کنم
به اینکــــــه صبح مــــی دوم تا ته شب
به نانی کــــه باید ببـــــرم فکر می کنم
و آخـــر شـــب با تمــــام خستگـــی ام
به دنیـــــای در بـــــــه درم فکر می کنم
و شـــــــرمســــار می شــــوم از اینکـه
به آرزوی پــــــســـــــــــرم فکر می کنم
بـــرای او دوچـــرخــــــه ای کــــهنــــــه
نمی توانم (کــه) بخـــــرم فکر می کنم
چند شبـــــی روی این کـــه یــک لحظه
از ایـن قفــــس بــــپـــــرم فکر می کنم
به مرگ افکـــار توی سرم فکر می کنم
به اینکــــــه از غصه پــــرم فکر می کنم

 

سجاد صادقی



عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهانرا با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،
بر لب پیمانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین
زمین و آسمانرا
واژگون ، مستانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحۀ، صد دانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و ، دیوانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم.
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای پر افسانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!
و گر نه من بجای او چو بودم ،
یکنفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

 

شعر از :استاد رحیم معینی کرمانشاهی

نظرات 1 + ارسال نظر
سارا دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 21:07 http://sarasalehi.blogsky.com

سلام اخ که چقدر اون اولیه منم سر بزن تبادل لینک کنیم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.