شب و روز !!!
ای مسافر شبهای تارم
ای عزیز همدم روزهای بی نورم
فاصله ها دور دور است تا تو
اما شادیم از توست غصه هایم نیز از توست
لبخندهایم از توست اشکهایم نیز از توست
چگونه باور کنم احساس نابت را
که حتی برای حواس پرتی دیگران هم
باید سرزنش شوم و تاوان پس بدم !!!!
چگونه باور کنم خواستنت را
که شاید آن هم برای احساس دین باشد
نه برای وجود خویشتن خویشم !!!!
برای رفتنت بهانه نیار عشق دیرینم
راحت کن خودت را از این دلواپسی
که وجودت را سرشار از ناراحتی کرده است !!!
یار مهربانم بی دغدغه برو
رها کن خود را اما برای رفتنت دلایل واهی را
سر راهم ننشان !!!
بعد از رفتنت دیگر در به روی دنیا خواهم بست
گریه نخواهم کرد لیک تا ابد قلبم اشک ریزان خواهد ماند
غصه نخواهم خورد لیک تا ابد روحم سیاه پوش خواهد شد ...
سلام
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه باز نیامدن است
اما تو لااقل
حتی هر وهله
گاهی
هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رؤیا شبیه شمایل شقایق نیست
راستی خبرت بدهم خواب دیدهام خانه ای خریدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار ... هی بخند
بیپرده بگویمت: چیزی نمانده است
من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟
نه ریرا جان! نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه
از نو برایت مینویسم
حال همه ما خوب است اما تو باور نکن
«سید حسن صالحی»
هوای تاریک وجودم !!!
هوای دلم چه سرد و سنگین است امشب
آسمان چشمانم چه بارانی است امشب
چه غوغا فکنده ای در قلبم امشب
چه آشوبی کرده ای در ذهنم امشب
گناهم چیست عشق دیرینم ؟
تنها با کلامی دادی بر بادم !!!
سرانتها گفتی فقط انتقاد بود بر رفتارم !!!
جانان من گفتی به عشقت تظاهر می کنم !!!
که حضورت برام تاثیری نداره !!!
با گفته ات آتش زدی بر همه هستیم ...
حال چگونه فراموش کنم امشب را ؟
آه خدایا !!!
هوای دلم چه سرد و سنگین است امشب
آسمان چشمانم چه بارانی است امشب
چه غوغا فکنده ای در قلبم امشب
چه آشوبی کرده ای در ذهنم امشب ...
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم
باشد برای روز مبادا
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل
همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها
هر روز بی تو
روز مبادا است
قیصر امین پور
تا که بگویم غم دل بیشتر
دوست ترت دارم از هرچه دوست
ای تو به من از خود من خویشتر
دوست تر از آن که بگویم چه قدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویشتر
هیچ نریزد بهجز از نام تو
بر رگ من گر بزنی نیشتر
فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیشتر
قیصر امین پور